در طوفانها لبخند را فراموش نکنید…
دختر بچه طبق معمول همیشه،پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد،طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.
مادر کودک که نگران شده بود با عجله به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.بین راه چشمش به دخترش افتاد که با هر برقی که در آسمان زده میشد،او میایستاد،به آسمان نگاه میکرد و لبخند می زد و اینکار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.
مادر از او پرسید: "چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟"
دخترک پاسخ داد: "من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!"
باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفانهای زندگی کنارتان باشد.